anti boy-part38
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, توسط sara

کژال:ساراااااااااااااااااااا رن اومده.....

سارا(اروم):چچچچچچچچچچچچی ؟؟اوف...

رن:سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام پاشو میخوام برم بگردم....

سارا:خو برو....با این حرفم فوران کرد....

رن:گفتم میخوام برم بگردم و الان تو هم میری اماده میشی...

اولش ترسیدم اخه تاحالا اینطوری ندیده بودمش ولی برا اینکه یه موقعه احیانا کم نیارم از طبقه دوم تخت پریدم پایین و تو روش ایستادم و با تحکم گفتم:نمیخوام

دوتا بازومو گرفت و شروع کرد به تکون دادنم و سرم فریاد میزد..

عقب ....جلو...عقب...جلو...گلاب به روتون قبلش کلی خرتوپرت

خورده بودم و داشتم بالا میاوردم.....که دستماشو محکم پس زدم.....

رن:حالا اگه دونگهو بود زود قبول میکردی...اصلا چرا نمیری با اون دوست بشی ها؟یالا جواب بده لعنتی....

سارا:به تو هیچ ربطی نداره....اون موقع هم چون گفت داره میره خیریه منم باهاش رفتم..........

رن:پس فک کن منم الان دارم میرم خیریه........

سارا:هرهرهرهرهرهرهر خندیدم.....معلوم نیست کجا میخوای منو ببری...و اینم تو گوشت فرو کن تاحالا هیچ کس نتونسته منو به کاری مجبور کنه....وتو هم نمیتونی....

رن :هه میبینی و دستمو محکم کشید و کشون کشون به طرف در برد..قرار بود شکیب خونه رو جارو کنه ولی فک نکنم دیگه لازم باشه چون با لباس من تمیزشد....(دوستان لباس بیرون تنم بودا)ماشالا بقیه هم عین چی فقط نیگا میکردن...به اسانسور که رسیدیم منو حل تو اسانسور و بعد خودش سوار شد و دکمه همکف رو زد....

همین طور دسته منه بدبخت تو دست این ظالمه مو بلوند بود و هی دستمو فشار میداد....

سارا:کره خر دستم شیکست ولش کن...()

ولی انگار نه انگار بهش فوش دادم بعد که دقت کردم دیدم به فارسی بهش گفتم برا همین ککشم نگزید....اسانسور طبقه همکف ایستاد و به زور پیادم کرد..چون نمیخواستم  نگهبان از چیزی بو ببره خیلی عادی رفتار کردیم تا زمانی که کلا از مجتمع دور بشیم....

در  پیاده رو یه 50 متر اون ور تر از مجتمع...

یدفعه ایستاد و عینکشو به چشمش زد و کلاهی که به شلوارش اویزون بود رو به سرش گذاشت و بعد به طرف من برگشت و کلاه سویی شرتمو سرم کرد....

سارا:خودم میتونستم اینکارو بکنم...

رن:حرف نزن......و یه تاکسی گرفت....

دمه یه ک..لو..ب برای نو جوانه زیر 20 سال پیاده شدیم...هه تا حالا یه همچین ک...لا..بی تو عمرم ندیده بودم...دوباره دستمو سفت گرفت و به زور وارد ک..لا..ب شدیم...

سارا:من از اینجا بدم میاد بیا بریم.....

رن(با حالت عصبی):هه اگه عصبیم نکرده بودی اینجا نمیوردمت...

سارا:بیا بریم....                 رن:ولی من میخوام برقصم ..  و طرف جمعیت که وسط بودن و قر میدادن..رفت...اول میخواستم برگردم اما یه چند تا پسر دم در دیدم و پشیمون شدم...و رو یکی از صندلیا ها..ب..ارش نشستم و یه اب میوه سفارش دادم....

رن اون وسط داشت با چندتا دختر قر میداد این دخترا هم هی خودشون میچسبوندن....(بابا پاشو برو جدا شون کن عجبا!!)

منم همین طور بیخیال فقط داشتم نگاش میکردم...که یه پسره اومد کنارم نشست و  اونم به جایی که نگاه میکردم نیگاه کرد و بعد یه پوزخند زد..

پسر:هه دوس...پ..سرته...چرا نمیری اونارو جدا کنی...

سارا:به تو ربطی نداره...

پسره:میخوای ما هم با هم برقصیم تا حرسشو دراری ..اصلا شاید از هم خوشمون اومدووبا هم دوست شدیم...

سارا:هه خفه شو فعلا من گیر همینم میخوام جداش کنم...

پسر:بیا دیگه..ناز نکن...بیا ما هم اون وسط برقصیم...

سارا:برو بمیر.....اه...

پسر همین طور گیر بود که یه نفر یقشو گرفت و کشیدش کنار...کله مبارکو که بلند کردم دیدم رنه...

سارا:به سلامتی رق..صتون تموم شد؟من میخوام برم

رن:هه میتونی بری...چون دیگه به تو نیاز ندارم اینجا هزارتا دختر هست ....

حسابی جوش اوردم برا همین یه مشت ابدار نثارش کردم و زدم بیرون و به طرف ایستگاه اتوبوس رفتم...اتوبوس داشت میرفت..برا همین با دو خودمو رسوندم و قبل از بسته شدن درهاش با یه پرش  خودمو به داخل پرت کردم...رو اولین صندلی خالی نشستم و چشمامو بستم و...

سارا:هه همه چی تموم شد....

یه هفته بعد:

تو این یه هفته هزاربار زنگ زده بود و اس ام اس  فرستاده بود ولی من نه جواب تلفناش رو میدادم و اس ام اس هارو هم نخونده پاک میکردم....


نظرات شما عزیزان:

mina
ساعت0:17---1 دی 1391
خيلي باحال بود شرمنده من نظر نزاشتم برا قبلي ها ميدونيكه مودمم سوخته با بدبختي ميام ولي در كل قشنگ بود
پاسخ:نمیبخشمت...میبخشمت....نه نه نمیبخشمت....چرا میبخشمت....ممنونننننننننننننننننن..


شیدا
ساعت0:08---1 دی 1391
واییییییییی عالی بود خیلی قشنگ بود حال کردم واییی فرض کن رن جون نداره شلوارشو بکشه بالا اون وقت دست تورو گرفته برده کلاب ههههه

شیدا
ساعت0:01---1 دی 1391
بیچاره بابات چه کلاهی سرش رفته خیلی باحالی ههههههپاسخ:حالا داشتم وصلش میکردم هی این ساسان میگه نه وصل نمیشه نمیشه رفته بود رو مخم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: